Logo



 

عزل ۲۹۲

مگر لب تو قرین شراب می گردد

که آب در دهن آفتاب می گردد

چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب

که شعله می زند آنجا و آب می کردد

چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب

که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد

ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم

به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد

دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین

که از تو دل مردم خراب می گردد

چه آتش است ندانم به سینهٔ عرفی

که دوزخ از نفس او کباب می گردد

< عزل ۲۹۳

        

غزل ۲۹۱ >