Logo








 

غزل شماره ۳۷

شب دوشم جمالی در نظر بود

کزو هر ذره خورشید دگر بود

تأمل در رخش چندانکه کردم

ملاحت از ملاحت، بیشتر بود

سحر آشفته دیدم شام زلفش

عجب شامی؟ که بر روی سحر بود

مگر دوشینه شب بر بام بودی

که بحر و بر پر از شمس و قمر بود

نشستم تا کمر در خون دیده

ز موئی که پریشان تا کمر بود

ندیدم مادری خورشید زاید

تو را مادر مگر خورشید گر بود

چنان اندیشهٔ حسنش کند کس

که از اندیشه بسیاری به در بود

تهی میخانه کرد و در خمار است

رضی کز بوی می زیر و زبر بود