Logo








 

غزل شماره ۶۴

دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیم

جامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم

دیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب

شکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیم

خود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان

پیش ما بود آنچه او را از خدا میخواستیم

تا شود بی ظرفی این ناحریفان آشکار

جرعه‌ای زان بادهٔ مرد آزما میخواستیم

معتکف بوده است در جان آنکه جان جویاش بود

همنشین بودست با ما آنکه ما میخواستیم

غیرت اغیار در گوش رضی شد پای بند

ور نه ما آمادگی را از خدا میخواستیم