Logo








 

غزل شماره ۹۲

نرگست آن کند به شهلائی

که ندیده است چشم بینائی

آفت پارسایی و پرهیز

آتش خرمن شکیبائی

تو به شوخی چگونه مشهوری

من چنان شهره‌ام به شیدائی

هر کجا هست میکشد ناچار

حسن شوخی وعشق رسوائی

دل اگر آهن است آب شود

چون تو جام کرشمه پیمائی

گاه نظاره حیرت حسنت

خون کند در دل تماشائی

از غم دوری تو نزدیک است

چون رضی سوزم از شکیبائی