در وادی معرفت نه گیر است و نه دار
کانجا همه بر هیچ نهٰادند سوار
رفتم که زمعرفت زنم دم، گفتا
دریا به دهان سگ مگردان مردار
< رباعی شماره ۵۵
رباعی شماره ۵۳ >