ای شهسوار حسن سرافراز کن مرا
ای من سگت، به سوی خود آواز کن مرا
تا با تو راز گویم و فارق شوم دمی
بهر خدا، که همدم و همراز کن مرا
لطف تو معجزیست، که بر مرده جان دهد
لطفی کن و زنده ز اعجاز کن مرا
چون کاکل تو چند توان گشت بر سرت؟
تیغی بگیر و از سر خود باز کن مرا
ساقی، هلاکم از هوس پایبوس تو
در پای خویش مست سر انداز کن مرا
نازی بکن، که بیخبر افتم به خاک و خون
یهنی که: نیمکشتهٔ آن ناز کن مرا
جانا، به غمزه سوی هلالی نظر فکن
وز جان هلاک غمزهٔ غماز کن مرا