نمیتوان به جفا قطع دوستداری ما
که از جفای تو بیشست با تو یاری ما
بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز
گلی نرست ز باغ امیدواری ما
به چشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی
ز عزت دگران بهترست خواری ما
غبار کوی تو ما را ز چهره دور مباد
که با تو میکند اظهار خاکساری ما
ز حال زار هلالی شبی یاد کنم
فلک به ناله در آید ز آه و زاری ما
< غزل شمارهٔ ۳۳
غزل شمارهٔ ۳۱ >