ز باغ عمر عجب سروقامتی برخاست
بگو که در همه عالم قیامتی برخاست
سمند عشق به هر منزلی که جولان کرد
غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست
مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست
به آه حسرت و اشک ندامتی برخاست
دلم به راه ملامت افتاد و این عجبست
عجبتر آن که ز کوی سلامتی برخاست
به راه عشق هلالی فتاده بود ز پا
سمند مقدم صاحبکرامتی برخاست
< غزل شمارهٔ ۵۳
غزل شمارهٔ ۵۱ >