Logo




 

غزل شمارهٔ ۸۴

نا دیده می‌کنی چو فتد دیده بر منت

جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا که ریزه ریزه شود تن به زیر خاک

برخیزم و چو ذره در آیم ز روزنت

با آن که رفت روشنی چشمم از غمت

دارم هنوز دوست‌تر از چشم روشنت

گر می‌کشی نمی‌روم از صیدگاه تو

دست من‌ست و حلقهٔ فتراک توسنت

بر دامن تو بادهٔ گلگون چکیده است

یا خون ماست آن که گرفت‌ست دامنت؟

مستی و گردنی چو صراحی کشیده‌ای

خوش آن که دست خویش در آرم به گردنت

دیگر تو را چه باک هلالی ز دشمنان؟

کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت