تو را گهی که نظر بر من خراب افتد
دلم بس که تپد در من اضطراب افتد
دلم به یاد لبت هر زمان شود بیخود
علیالخصوص زمانی که در شراب افتد
تو چون شرابخواری با رقیب خندهزنان
ز خندهٔ تو نمک در دل کباب افتد
ز بهر جلوه چو خورشید من رود بر بام
به خانها همه از روزن آفتاب افتد
مگو: به دوزخ هجر افگنم هلالی را
روا مدار که بیچاره در عذاب افتد
< غزل شمارهٔ ۹۹
غزل شمارهٔ ۹۷ >