تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟
کاشکی جانب ما هم نظری اندازد
آه از آن خنجر مژگان که به هر چشم زدن
چاکها در دل خونینجگری اندازد
بخت بد گر نرساند خبر وصل تو را
باری از مرگ رقیبان خبری اندازد
ای خوش آن عاشق پر ذوق که از غایت شوق
دست در گردن زرینکمری اندازد
سرگرانست هلالی، قدح باده بیار
تا شود مست و به پای تو سری اندازد
< غزل شمارهٔ ۱۱۰
غزل شمارهٔ ۱۰۸ >