جز بندگیم کاری از دست نمیآید
من بندهٔ فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
ای گل تو به حسن خود مغرور مشو چندین
کین خوبی ده روزه بسیار نمیپاید
تا چند جفاگاری، شوخی و دلافگاری؟
جای که وفا باشد اینها به چه کار آید؟
در عشق هلالی را انکار کنند اما
این کار چو پیش آید انکار نمیشاید
< غزل شمارهٔ ۱۵۵
غزل شمارهٔ ۱۵۳ >