Logo




 

غزل شمارهٔ ۸۰

فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا

اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا

و اما عینه فاعلم اذا ما قلت انسانا

یکی عین است و دو نامش یکی موج و یکی دریا

فانا عبده حقا و ان الله مولانا

حقیقت بندهٔ اوئیم و سلطان است او ما را

فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا

برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پیدا

فاعطیناه ما یبدی به فینا و اعطانا

عطا کردیم سر او و شداین مشکلَت حلا

قضا رالامر مقسوما بایاه و ایانا

به هم پیوسته می باید که تا پیدا شود آنها

فاحیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا

چه خوش حبی که می بخشد حیات او حیات ما

و کنافیه اکوانا و اعیانا و ازمانا

همه بودیم در ذاتش که پیدا گشته ایم اینجا

و لیس دائم فینا و لیکن ذاک احیانا

نباشد حال ما دایم بود حق دایما با ما

به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت اللهند

ز هر روز و ز شب روشن ببین در دیدهٔ بینا