Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۱۸۴

دردمندیم و به امید دوا آمده ایم

مستمندیم و طلبکار شفا آمده ایم

از در لطف تو نومید نگردیم که ما

بینوایان به تمنای نوا آمده ایم

ما گدائیم و تو سلطان جهان کرمی

نظری کن که به امید شما آمده ایم

دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست

تا نگوئی که به تزویر و ریا آمده ایم

این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را

نیست حاجت که بگوئی ز کجا آمده ایم

ما اگر زاهد سجاده نشینیم نه رند

بر سر کوی خرابات چرا آمده ایم

سید بزم خرابات جهان جانیم

بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم