Logo



 

دل گمشده

عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست

کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست

به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین

هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست

گر از ریختن خون منت خرسندی است

این نه خونست بیا دست بر آن زن که حناست

سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر

ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست

من گرفتار سیه چردۀ شوخی شده ام

که بمن دشمن و با مردم بیگانه صفاست

یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد

گو به یعقوب که فرزند تو در خانۀ ماست

روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم

تا بگویند که این کشتۀ آن ماه لقاست

زود باشد که سراغ من دل گمشده را

از همه شهر بگیرند، صبوحی به کجاست