Logo



 

شب هجران

دیده در هجر تو شرمندۀ احسانم کرد

بس که شب‌ها گهر اشک بدامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند

حال آشفتۀ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

خانۀ سیل غم آباد که ویرانم کرد

شمّه‌ای از گل روی تو به بلبل گفتم

آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد

داستان شب هجران تو گفتم با شمع

آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

< سفر با او

        

نظاره >