ای خواب ز چشم من برون شو
ای مهر درین دلم فزون شو
ای دیده تو خون ناب میریز
ای قد کشیده سرنگون شو
آتش به صفات خویش در زن
از هستی خویشتن برون شو
زان سگ بچهای به کتف برگیر
ناگاه به رستهٔ درون شو
میگیر درم قفا همی خور
با رندی و عیبها عیون شو
کر مسجد را همی نخوانی
با مهتر تونیان بتون شو
< غزل شمارهٔ ۳۶۵
غزل شمارهٔ ۳۶۳ >