Logo




 

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در مدح دولتشاه غزنوی و بهرامشاه

مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد

جان فدای آن لب دلخواه باد

فرق او همچون خط او سبز باد

بخت او چون عمر او برناه باد

روی آن کز خاصیت دارد خبر

چون دو بیجادش ببند کاه باد

مدت حسن و بقای ماه من

با مدد چون عمر سال و ماه باد

از برای پاس باس غیرتش

ساکن حبس خموشی آه باد

چون بهشت و دوزخست آن زلف و رخ

ساحت پاداش و باد افراه باد

اشک آن کز وی نیندیشد بجو

همچو راه کهکشانش راه باد

آن‌چنان چون شاه خوبان آن مهست

شاه دولتشاه دولتشاه باد

بهر خدمت چرخ بر درگاه او

صد کمر بربسته چون خرگاه باد

در حریم حرمت آگینش چو عرش

دختر فغفو و قیصر داه باد

پیش نوک تیر درزی حرفتش

حصن دشمن خیمهٔ جولاه باد

ریزه‌های زر و سیم قلب چرخ

در سرا ضرب کفش درگاه باد

چون کند سلطان علوی آرزو

آفتابش تاج و چرخش گاه باد

آفتابست او ولیکن گاه نور

سایبانش سایهٔ الاه باد

شاه بهرام آنشهی کاندر جهان

تا جهان را شاه باید شاه باد

عرش و فرش دشمنان جاه او

همچو بیژن زیر سنگ چاه باد

پیش گرز گاو سارش روز صید

شیر گردون کمتر از روباه باد

بی شه اسب و پیل و فرزین هیچ نیست

شاه ما را به بقای شاه باد

سوی جانش سهم غیب تیز تاز

چون خرد منهی و کارآگاه باد

پس چو نزدش هر چه جز الاه لاست

سایگاهش حفظ «الا الاه» باد

جز سنایی در وفا و بندگیش

تا ابد چرخ دو تا یکتاه باد