از بهر چه این خر رمه بیبند و فسارند؟
یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند
گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند
کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند
ارز سخن خوب خردمندان دانند
کز خاطر خود ریگ بیابان بشمارند
مشک است سخن نافهٔ او خاطر دانا
معنی بود آن مشک که از نافه برآرند
مر جاهل را نبود اندازهٔ عالم
صد مرغ یله قیمت یک باز ندارند
< قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ >