Logo




 

غزل شمارهٔ ۷۱

به دو میگون لب و پسته دهنت

به سه بوس خوش و فندق شکنت

به زره پوش قد تیر وشت

به کمان‌کش مژهٔ تیغ زنت

به حریر تن و دیبای رخت

به ترنج بر و سیل دقنت

به دو نرگس، به دو سنبل، به دو گل

بر سر سرو صنوبر فکنت

به می عبهر آن سرخ گلت

به خوی عنبر آن یاسمنت

به گهرهای تر از لعل لبت

به حلی‌های زر از سیم تنت

به فروغ رخ زهره صفتت

به فریب دل هاروت فنت

به نگین لب و طوق غببت

این ز برگ گل و آن، از سمنت

به دو مخمور عروس حبشیت

خفته در حجلهٔ جزع یمنت

به بناگوش تو و حلقهٔ گوش

به دو زنجیر شکن بر شکنت

به سرشک تر و خون جگرم

بسته بیرون و درون دهنت

به شرار دل و دود نفسم

مانده بر عارض جعد کشنت

به نیاز دل من در طلبت

بگداز تن من در حزنت

به دو تا موی که تعویذ من است

یادگار از سر مشکین رسنت

به نشانی که میان من و توست

نوش مرغان و نوای سخنت

که مرا تا دل و جان است بجای

جای باشد به دل و جان منت

دوست‌تر دارمت از هر دو جهان

دوست‌تر دارم از خویشتنت

تو بمان دیر که خاقانی را

دل نمانده است ز دیر آمدنت