Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۲۶

دل عاشق به جان فرو ناید

همتش بر جهان فرو ناید

خاکیی را که یافت پایهٔ عشق

سر به هفت آسمان فرو ناید

ور دهد تاج عقل با دو کلاه

سر عاشق بدان فرو ناید

عشق اگر چند مرغ صحرائی است

جز به صحرای جان فرو ناید

سالها شد که مرغ در سفر است

که به هیچ آشیان فرو ناید

حلقهٔ کاروان عشق آنجاست

که خرد در میان فرو ناید

عاقبت نیز جز به صد فرسنگ

ز آن سوی کاروان فرو ناید

تو ندانی که چیست لذت عشق

تا به تو ناگهان فرو ناید

عشق خاص کس است خاقانی

به شما ناکسان فرو ناید

عشق داند که قحط سال کسی است

زان به کس میهمان فرو ناید