آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد
شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد
دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد
برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد
بر شاهراه سینهٔ من سوز عشق تو
دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد
بازارگانی از دل زارتر که دید
کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد
کشتی صبر من سوی ساحل کجا رسد
با صد هزار رخنه که در بادبان فتاد
قفلی که از وفای تو بر سینه داشتم
اکنون ز بیم خصم توام بر دهان فتاد
خاقانی از تو دور نه بر اختیار ماند
دانی که در بلا به ضرورت توان فتاد