Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۰۶

هر دل که غم تو داغ کردش

خون جگر آمد آب‌خوردش

چون کوشم با غمت که گردون

کوشید و نبود هم نبردش

در درد فراق تو دل من

جان داد و نکرد هیچ دردش

دور از تو گذشت روز عمرم

نزدیک شد آفتاب زردش

در بابل اگر نهند شمعی

زینجا بکشم به باد سردش

وصل تو دواسبه رفت چون باد

هیهات کجا رسم به گردش

خاقانی را جهان سرآمد

دریاب که نیست پایمردش

خاصه که به شعر بی‌نظیر است

در جملهٔ آفتاب گردش