طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
< غزل شمارهٔ ۲۵۴
غزل شمارهٔ ۲۵۲ >