Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۹۳

آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او

هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او

دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یک‌باره شد

صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او

از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم

در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او

کردم حسابش جو به جو در دستخون دیدم گرو

جوجو شد از غم نو به نو بی‌روی گندم‌گون او

پیرامن کویش به شب خصمان خاقانی طلب

هرجا که گنج است ای عجب ماری است پیرامون او