تا بیش دل خراب داری
دل بیش کند ز جانسپاری
ای کار مرا به دولت تو
افتاد قرار بیقراری
دل خوش کردم چنین که دانی
تن دردادم چنان که داری
یک ناخن کم نمیکنی جور
تا خون دلم به ناخن آری
جان کاهی و اندهان فزائی
سیبی به دو کرده روزگاری
آوازه فراخ شد به عالم
درگاه تو را به تنگ باری
هر لحظه کشی ز صف عشاق
چندان که به دست چپ شماری
این باقی عمر با تو باشم
کز عمر گذشته یادگاری
خاک در تو رساند آخر
خاقانی را به تاجداری