ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری
چون نور دل نماند برون راه چون بری
اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی
تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری
هجران یار بر جگرت زخم مار زد
آن زخم مار نی که به باد فسون بری
آن درد دل که بردهای آنگه عروسی است
در جنب محنتی که ز هجران کنون بری
خاقانیا حریف فراقی به دست خون
در خون نشستهای چه غم دست خون بری
< غزل شمارهٔ ۳۸۱
غزل شمارهٔ ۳۷۹ >