Logo




 

غزل شمارهٔ ۳۸۴

تو را افتد که با ما سر برآری

کنی افتادگان را خواستاری

مکن فرمان دشمن سر درآور

بدین گفتن چه حاجت؟ خود درآری

بهای بوسه جان خواهی و سهل است

بها اینک، بیاور هر چه داری

به یک دل وقت را خرسند می‌باش

اگرچه لاغر افتاد این شکاری

برای تو جهانی را بسوزم

اگر خو واکنی از خامکاری

نهان از خوی خود درساز با من

که گر خویت خبر دارد نیاری

مکن حق‌های خاقانی فراموش

اگر روزی حق یاران گزاری