آسمان داند که گاه نظم و نثر
بر زمین چون من مبرز کس ندید
در بیانم آب و در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید
ز آتش موسی برآرم آب خضر
ز آدمی این سحر و معجز کس ندید
از دو دیوانم به تازی و دری
یک هجا و فحش هرگز کس ندید
< شمارهٔ ۱۸۴
شمارهٔ ۱۸۲ >