Logo




 

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸

ای روزگار دولت تو روز روزگار

وی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگار

قادر به حکم بر همه‌کس آسمان صفت

فائض به جود بر همه خلق آفتاب‌وار

حزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دی

جود تو نقد و نسیهٔ امسال داده پار

افلاک را به عز و جلال تو اهتزاز

وایام را به جاه و جمال تو افتخار

از آب تف هیبت تو برکشد دخان

وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار

تا سد حزم تو نکشیدند در وجود

عالم نیافت عافیت عام را حصار

عقلی گه ذکا و سحابی گه سخا

بحری گه کفایت و کوهی گه وقار

هم عقل پیش نطق تو شخصی است بی‌روان

هم نطق پیش کلک تو نقدیست کم‌عیار

در ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهند

دست تهی برون ندمد هرگز از چنار

تا در ضمان رزق خلایق نشد کفت

ترکیب معده را نه به پیوست پود و تار

حکم تو همچو باد دهد خاک را مسیر

علم تو همچو خاک دهد باد را قرار

نی چرخ را به سرعت امر تو ره‌نورد

نه وهم را به پایهٔ قدر تو رهگذار

از خاک زور بازوی امرت برد شکیب

وز آب نعل مرکب عزمت کند غبار

آنجا که یک پیاده فرو کرد عزم تو

ملکی توان گرفت به نیروی یک سوار

مهر تو دوستان را در دل شکفته گل

کین تو دشمنان را در جهان شکسته خار

چون مور هرکه با کمر طاعت تو نیست

بیرون کشد قضای بد از پوستش چو مار

هم غور احتیاط ترا دهر در جوال

هم اوج بارگاه ترا چرخ در جوار

چندین سوابق از پی کام تو آفرید

از تر و خشک عالم خاک آفریدگار

ورنه چو ذات کامل تو کل عالمست

کردی بر آفرینش ذات تو اختصار

تا نیست اختران را آسایش از مسیر

تا نیست آسمان را آرامش از مدار

بادا مسیر امر تو چون چرخ بی‌فتور

بادا مدار عمر تو چون دور بی‌شمار

هم فتنه را به دست شکوه تو گوشمال

هم چرخ را ز نعل سمند تو گوشوار

تو بر سریر رفعت و اعدا چو خاک پست

تو در مقام عزت و حاسد چو خاک خوار