Logo




 

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح عمادالدین فیروز شاه عادل

ای تیغ تو ملک عجم گرفته

انصاف تو جای ستم گرفته

اقبال جناب ترا گزیده

باقی جهان جمله کم گرفته

پشتی شده در نیک و بد جهان را

هر پشت که پیش تو خم گرفته

از نام خدای و رسول نامت

ترکیب حروف و رقم گرفته

وآنگه ز زبان بی‌عناء سکه

در چهره زر و درم گرفته

اطراف بساط عریض جاهت

آفاق حدوث و قدم گرفته

اسرار فلک مشرف وقوفت

تا شام ابد در قلم گرفته

گه سقف سپهر از خیال بزمت

آرایش باغ ارم گرفته

گه قطر زمین از ثبات رزمت

تا پشت سمک رنگ و نم گرفته

فرمان تو آن مستحق طاعت

بی‌عنف رقاب امم گرفته

انصاف تو در ماجرای شیران

آهو بچگان را حکم گرفته

عفو تو قبول شفا شکسته

خشم تو مزاج الم گرفته

بذلت در و دیوار آرزو را

در نقش و نگار نعم گرفته

هر هفته‌ای از جنبش سپاهت

گیتی همه کوس و علم گرفته

در موکب تو اژدهای رایت

شیران عرین را به دم گرفته

هرجا که سپاه تو پی فشرده

در سنگ نشان قدم گرفته

حفظ تو جهان را چو بر باری

در سایهٔ فضل و کرم گرفته

شام و شفق از آفتاب رایت

دوکان ز بر صبحدم گرفته

در لوح زبان جای خاک‌پایت

اندازهٔ واو قسم گرفته

عدل تو به احداث عشقبازی

بس تیهو و شاهین به هم گرفته

از تخت تو وقت سؤال سائل

تا عرش صداء نعم گرفته

آز از کرب امتلاء دایم

ویرانهٔ کتم عدم گرفته

در عرض سپاه تو مرغ و ماهی

یکسر همه حکم حشم گرفته

در پیکر دیو از شهاب رمحت

خون صورت شاخ بقم گرفته

بدخواه تو را خاک مادرآسا

از پشت پدر در شکم گرفته

از نالهٔ خصم تو گوش گردون

خاصیت جذر اصم گرفته

چشمش که زباست به وقت خوابش

از نم صفت لاتنم گرفته

او آمده و فتنه را به عمیا

در دزدی آن متهم گرفته

ای تو ز ثنا بیش و خسروان را

دامن خسک مدح و ذم گرفته

حاسد به کمالت کند تشبه

لیکن چو به فربه ورم گرفته

تا در حرم آسمان نگردد

بر کس در شادی و غم گرفته

شادی تو باد ای حریم گیتی

از عدال تو امن حرم گرفته

در سلک سماطین روز بارت

کیوان سر صف خدم گرفته

در حلقهٔ خنیاگران بزمت

خاتون فلک زیر و بم گرفته

عمر تو مقامات نوح دیده

جاه تو ولایات جم گرفته

هر عید عرب تا به روز محشر

جشن تو سواد عجم گرفته