دوش در خواب من پیمبر را
دیدمش کو ز امت آزردست
گفتمش ای بزرگ چت بودست
طبع پاک تو از چه پژمردست
گفت زین مقر یک همی جوشم
رونق وحی ایزدی بردست
آنچه این زن به مزد میخواند
جبرئیل آن به من نیاوردست
< شمارهٔ ۵۶ - از الب ا...
شمارهٔ ۵۴ - در حبس م... >