Logo




 

حکایت

طبیبی با یکی از دردمندان

بگفت آن شب که بودش درد دندان

که: دندان چون به درد آرد دهانت

بکن ور خود بود شیرین چو جانت

رفیقی گر ز پیوندت گریزد

ازو بگریز، اگر جان بر تو ریزد

چو زین سر هست، زان سر نیز باید

که مهر از یکطرف دیری نپاید

هزیمت رفته را در پی نپویند

حدیث قلیه با سیران نگویند

چو بینی دوست را از مهر خالی

فرو خوان قصهٔ ملکی و مالی

چو عاشق ترک شد، معشوق تازی

چنین پیوند را خوانند بازی

به مثل خود بود هر جنس مایل

که قایم شد برین معنی دلایل