Logo




 

غزل شمارهٔ ۳۷۵

ساقیا می زین فزون‌تر کن که میخواران بسند

همچو ما دردیکشان در کوی خماران بسند

ساغر وصل ار به بیداران مجلس می‌رسد

سر برآر از خواب و می در ده که بیداران بسند

گر سبک دل گشتم از رطل گران عیبم مکن

زانکه در بزم سبک روحان سبکساران بسند

ای عزیزان گر بصد جان می‌نهند ارزان بود

یوسف ما را که در مصرش خریداران بسند

چشم مستت کو طبیب درد بیدردمان ماست

گو نگاهی کن که در هر گوشه بیماران بسند

چون ننالم کانکه فریاد گرفتاران ازوست

کی بفریادم رسد کو را گرفتاران بسند

ذره باری از چه ورزد مهر و سوزد در هوا

زانکه چون او شاه انجم را هواداران بسند

ایکه گفتی هر زمان یاری گرفتن شرط نیست

ما ترا داریم و بس لیکن ترا یاران بسند

گر گنهکارم که عمری صرف کردم در غمت

بگذران از من که همچون من گنهکاران بسند

بر امید گنج خواجو از سر شوریدگی

دست در زلفش مزن کانجا سیه ماران بسند