Logo




 

غزل شمارهٔ ۴۷۶

آن شکر لب که نباتش ز شکر می‌روید

از سمن برگ رخش سنبل تر می‌روید

می‌رود آب گل از نسترنش می‌ریزد

و ارغوان و گلش از راهگذر می‌روید

بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را

نار سیمین نشنیدم که ز بر می‌روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم

لاله می‌چینم و در لحظه دگر می‌روید

فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست

سبزهٔ خط تو کز طرف قمر می‌روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم

می‌دمد شاخ تبر خون و تبر می‌روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می‌نگرم

بی گل روی تو خارم ز بصر می‌روید

هر زمانم که خط سبز توآید در چشم

سبزه بینم ز لب چشمه که برمی‌روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ

از سرشک من و خوناب جگر می‌روید

ظاهر آنست که از خون دل فرهادست

آن همه لاله که بر کوه و کمر می‌روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد

از رخ زرد تو چونست که زر می‌روید