مرغ جم باز حدیثی ز سبا میگوید
بشنو آخر که ز بلقیس چها میگوید
خبر چشمهٔ حیوان بخضر میآرد
قصهٔ حضرت سلطان بگدا میگوید
پرتو مهر درخشان بسها میبخشد
سخن سرو خرامان بگیا میگوید
با دل خستهٔ یکتای من سودائی
حال آن زلف پریشان دوتا میگوید
دلم از دیده کند ناله که هردم بچه روی
یک به یک قصهٔ ما را همه جا میگوید
حال گیسوی تو از باد صبا میپرسم
گر چه بادست حدیثی که صبا میگوید
مشک با چین سر زلف تو از خوش نفسی
هر چه گوید مشنو زانکه خطا میگوید
ابروی شوخ تودر گوش دلم پیوسته
حال زلف تو پراکنده چرا میگوید
ترک دشنام ده این لحظه که مسکین خواجو
از درت میبرد ابرام و دعا میگوید