باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم
وز می لعل لبت باده پرست آمدهایم
تا ابد باز نیائیم بهوش از پی آنک
مست جام لبت از عهد الست آمدهایم
از درت بر نتوان خاست از آنروی که ما
بر سر کوی تو از بهرنشست آمدهایم
با غم عشق تو تا پنجه در انداختهایم
چون سر زلف سیاهت بشکست آمدهایم
سر ما دار که سر در قدمت باختهایم
دست ما گیر که در پای تو پست آمدهایم
بر سر کوی تو زینگونه که از دست شدیم
ظاهر آنستکه آسانت بدست آمدهایم
عیب سرمستی خواجو نتوان کرد چو ما
باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم