Logo




 

غزل شمارهٔ ۹۱۶

ای آینه قدرت بیچون الهی

نور رخت از طره شب برده سیاهی

خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلام

رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی

آن جسم نه جسمست که روحیست مجسم

وان روی نه رویست که سریست الهی

در خرمن خورشید زند آه من آتش

زان در تو نگیرد که نداری رخ کاهی

هر گه که خرامان شوی ای خسرو خوبان

صد دل برود درعقبت همچو سپاهی

خواجو سخن وصل مگو بیش که درویش

لایق نبود بر کتفش خلعت شاهی