Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۵۲

ای دیده، بدار ماتم دل

کو در خطری فتاد مشکل

خون شد ز فراق یار و از یار

جز خون جگر دگر چه حاصل؟

عمری بتپید بر در یار

آن خسته جگر، چو مرغ بسمل

چون دید به عاقبت که دلدار

در خانهٔ او نکرد منزل

دل در پی وصل یار جان داد

و آن یار نشد، دریغ، حاصل

بر خاک درش فتاد و جان داد

آن قطرهٔ خون، که خوانیش دل

چون یاور نیست بخت با ما

از بهر چه می‌سرشتمان گل؟

ای کاش که بود ما نبودی!

کز بودن ماست کار باطل

ای یار، مبر ز من به یک بار

پیوسته ازین شکسته مگسل

در بحر فراق تو فتادم

دریاب، مگر فتم به ساحل

مگذار که هم چنین بماند

بیچاره عراقی از تو غافل