Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۵۷

باز در دام بلا افتاده‌ام

باز در چنگ عنا افتاده‌ام

این همه غم زان سوی من رو نهاد

کز رخ دلبر جدا افتاده‌ام

یاد ناورد آن نگار بی‌وفا

از من بیچاره، تا افتاده‌ام

دست من نگرفت روزی از کرم

تا ز دست او ز پا افتاده‌ام

ننگ می‌دارد ز درویشی من

چون کنم؟ چون بینوا افتاده‌ام

بر درش گر مفلسان را بار نیست

پس من مسکین چرا افتاده‌ام؟

هم نیم نومید از درگاه او

گرچه درویش و گدا افتاده‌ام

عاقبت نیکو شود کارم، چو من

بر سر کوی رجا افتاده‌ام

هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو

بر در لطف خدا افتاده‌ام