Logo




 

مثنوی

عکس هر مویت، ای بت رعنا

در دماغم رگی است از سودا

از وصال قد تو ای دلدار

نیست جز گیسوی تو برخوردار

فرق کردن به چشم سر نتوان

موی فرق تو را، ز موی میان

شد دلم، تا شدم گرفتارت

به طمع طره‌های طرارت

موی زلفت فراز عارض خوش

سوخت ما را، چو موی در آتش

ای ربوده دلم به پیشانی

الحق آن نیز هم به پیشانی

نور ماه است، یا شعاع جبین؟

شمع پروانه سوز؟ یا پروین؟

مانده زان غمزه در شگفتم من

هست بیمار و مست و مردافکن

رخ تو خسته جان تواند دید

چون بدین دیده آن تواند دید؟

لب لعلت، که روح بخش دل است

برگ گل از لطافتش خجل است

عاشقان تو پاکبازانند

صید عشق تو شاهبازانند

< حکایت

        

غزل >