خار در پیراهن فرزانه میریزیم ما
گل به دامن بر سر دیوانه میریزیم ما
قطره گوهر میشود در دامن بحر کرم
آبروی خویش در میخانه میریزیم ما
در خطرگاه جهان فکر اقامت میکنیم
در گذار سیل، رنگ خانه میریزیم ما
در دل ما شکوهٔ خونین نمیگردد گره
هر چه در شیشه است، در پیمانه میریزیم ما
انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق
خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما
هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرتسرا
هست تا فرصت، برون از خانه میریزیم ما
در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار
آبی از مژگان به دست شانه میریزیم ما