Logo




 

غزل شمارهٔ ۳۷

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست

زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست

ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز

تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست

چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای

هر سوخته‌جانی که عقیق تو مکیده‌ست

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب

گردن به تماشای تو از صبح کشیده‌ست

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن

این قطرهٔ خون از سر تیغ که چکیده‌ست؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم

با شیشه پریزاد من از دست پریده‌ست

صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود؟

هر کس به مقامی که رسیده‌ست، رسیده‌ست