ما گل به دست خود ز نهالی نچیدهایم
در دست دیگران گلی از دور دیدهایم
چون لاله، صاف و درد سپهر دو رنگ را
در یک پیاله کرده و بر سر کشیدهایم
نو کیسهٔ مصیبت ایام نیستیم
چون صبحدم هزار گریبان دریدهایم
روی از غبار حادثه درهم نمیکشیم
ما ناف دل به حلقهٔ ماتم بریدهایم
دل نیست عقدهای که گشاید به زور فکر
بیهوده سر به جیب تامل کشیدهایم
امروز نیست سینهٔ ما داغدار عشق
چون لاله ما ز صبح ازل داغدیدهایم
از آفتاب تجربه سنگ آب میشود
ما غافلان همان ثمر نارسیدهایم
صائب ز برگ عیش تهی نیست جیب ما
چون غنچه تا به کنج دل خود خزیدهایم