ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم
سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم
چون بلبل از ترانهٔ خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم
در خون نشستهایم ز رنگینی خیال
چون لاله دلسیاه ز پیمانهٔ خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانهٔ خودیم
ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانهٔ خودیم
صائب، شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بیدانهٔ خودیم