Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۶۲

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی‌تو

گره چو نقطه شود رشتهٔ سخن بی‌تو

نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد

برون ز خانه دود شمع انجمن بی‌تو

صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل

چنان به خاک برابر نشد که من بی‌تو

شود ز شیشهٔ خالی خمار می‌افزون

غبار دیده فزاید ز پیرهن بی‌تو

به چشم شبنم این بوستان گل افتاده است

ز بس گریسته در عرصهٔ چمن بی‌تو

ز ما توقع پیغام و نامه بیخبری است

گره فتاده به سررشتهٔ سخن بی‌تو

تو رفته‌ای به غریبی و از پریشانی

شده است شام غریبان مرا وطن بی‌تو

به روی گرم تو ای نوبهار حسن، قسم

که شد فسرده دل صائب از سخن بی‌تو