به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت
به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت
به راه جستجویت هرکه کمتر میکند کوشش
نمیبیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت
تو را آن یار میسازد که باشد قبلهاش غیری
کند در سجدههای سهو محراب خود ابرویت
چه میسائی رخ رغبت به پای آن که میداند
کف پای بت دیگر به از آئینهٔ رویت
ز دستآموز مرغ دیگران بازی مخور چندین
به بازی گر سری برمیکند از حقلهٔ مویت
سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این
که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت
تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی
که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت