Logo




 

غزل شمارهٔ ۳۱

حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را

سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را

کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون

شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را

کو جگری و جراتی کز پی شور دل دگر

باعث فتنه‌ای کنم دیدهٔ فتنه زای را

کوتهی و تهوری تا شده همنشین غیر

سیر کنم ز صحبت آن هم دم دل‌ربای را

در المم ز بی‌غمی کو گل تازه‌ای کزو

لالهٔ داغ دل کنم داغ الم زدایرا

تلخی عشق چون دگر پیش دلم نموده خوش

باز بوی چشمانم این زهر شکر نمای را

دیده به ترک عافیت بر رخ ترکی افکنم

در ستمش سزا دهم جان ستم سزای را

از دل خویش بوی این می‌شنوم که دلبری

دام رهم کند دگر جعد عبیر سای را

مفتی عشقم اردهد رخصت سجدهٔ بتی

شکرکنان زبان زبان سجده کنم خدای را

صبر نماند وقت کز همه کس برآورد

گریه‌های های من نالهٔ وای وای را

باز فتاده در جهان شور که کرده محتشم

بلبل باغ عاشقی طبع غزل سرای را