Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۱۴

هرچند خون عاشق بی‌دل حلال نیست

در خون من گرفت به آن خردسال نیست

حسنش امان یک نگهم بیشتر نداد

در حسن آدمی کش او اعتدال نیست

دی وقت راندن من از آن بزم بود مست

کامروز در رخش اثر انعفال نیست

شاخ گلی و گرنه هنوز ای پسر کجاست

سروی که در ره تو سرش پایمال نیست

ماه نوی ولی به ظهور تو از بتان

یک آفتاب نیست که در او زوال نیست

از یک هلال اگرچه نه‌ای بیشتر هنوز

یک سینه نیست کز تو بر او صد هلال نیست

حسن تو راست زیر نگین صد جهان جمال

یک دل حریف این همه حسن و جمال نیست

از سادگی دمی ز تو صد لطف می‌کنم

خاطر نشان خود که تو را در خیال نیست

خود را به عمد به هرچه می‌افکنی به خواب

ز افسانهٔ منت اگر امشب ملال نیست

برداشتست بهر نثار تو چشم ما

چندان گوهر که در صدفت احتمال نیست

قدت هلال وار خمیده است در شباب

بر غیر عشق محتشم این حرف دال نیست