Logo




 

غزل شمارهٔ ۱۵۸

زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد

هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد

باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم

ور نمی‌خواهی تو بر خورداریم آن هم مباد

بی‌خدنگت یاددارم صد جراحت بر جگر

هیچ کس را این جراحتهای بی‌مرهم مباد

گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام

مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد

روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران

سایهٔ شبهای هجرت از سرما کم مباد

گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان

گفت هر عاشق که دردی دارد او را غم مباد

گر نباشد محتشم خوش‌دل به دور خط دوست

از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد